داستان بهونه های جوجه کبوتر _ داستانی برای بهونه گیری نکردن و گوش کردن به حرف بزرگترها
داستان بهونه های جوجه کبوتر
✅هدف از قصه امشب بهونه گیری نکردن و گوش کردن به حرف بزرگترها هست. امیدواریم کودکان شما از این قصه ای که ابرکودک آماده کرده لذت ببرند.
شروع داستان بهونه های جوجه کبوتر:
روزی روزگاری توی یک باغ سرسبز و زیبا چهار تا جوجه کبوتر بودن که همراه پدر و مادرشون توی لونشون زندگی میکردن. یکی از اون جوجه ها خیلی بهونه گیر بود و هر غذایی که باباکبوتر میاورد و مامان بهشون میداد ، کبوتر کوچولو یه عیبی میذاشت و نمیخورد اما بقیه جوجه ها با اشتها غذاها رو میخوردن و این بهونه گیری عادت کبوتر کوچولو شده بود و هر غذایی رو به بهانه های مختلف کم میخورد و یا اینکه نمیخورد.
تا اینکه چند ماه گذشت و جوجه ها پرهاشون بزرگ شد و وقت پرواز کردنشون رسید و یکی یکی از مامان و بابا پرواز کردن یاد گرفتن و رفتن گردش اما جوجه کوچولو بهونه گیر که هنوز پرهاش درست در نیومده بودن نمیتونست پرواز کنه و به اندازه خواهر و برادراش بزرگ نشده بود و چون غذاهارو نمیخورد کوچیک مونده بود. خواهر و برادراش هر روز تو باغ پرواز میکردن و وقتی میومدن و از چیزهای قشنگی که دیده بودند تعریف میکردن و خیلی خوشحال بودن که چیزهای جدید میبینن. جوجه کبوتر بهونه گیر خیلی دلش برای پرواز کردن لک زده بود ولی نمیتونست پرواز کنه.
بالاخره فکر کرد و تصمیم گرفت و بهونه رو گذاشت کنار و حسابی غذا خورد. چند وقت که گذشت پرهای اون هم دراومد و پرواز کرد و اونقدر بهش خوش گذشت که تونسته جاهای دیگه رو هم ببینه و چیزهای جدید یاد بگیره. با خودش گفت که کاش بهونه نمیگرفتم و غذاهام رو میخوردم و زودتر پرواز میکردم برای همین به پدر و مادرش قول داد از این به بعد هميشه به حرفشون گوش میکنه.
دیدگاه شما